یادداشت هجدهم

ساخت وبلاگ
بدی اینجا اینه که اگه چندروز ننویسی هی حرف رو حرف جمع میشه وهی نوشتن سخت و سخت تر.حالا چیز خاصی هم نیستا.همین روزمره جات.ساعت نزدیک شش بعدظهر یکشنبه ششم اسفند نود وشش هستش.من تنهام تو یه روز بارونی و ابری و سرد و البته دوست داشتنی زمستونی.خبر جدید اینکه زدیم تو کار تغییرات و قراره حیاط و چند جای دیگه خونه رو نونوار کنیم.کل وسایل رو جمع کردیم و بردیم تو اتاق یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت: 12:54

بچه ها رفتن خونه دایی جانشان.من؟ توی اتاق خواب تاریک، بدون هیچ روزنه ای از نور، (البته بیرون هم هوا ابری و گرفته اس) دراز کشیدم زیر پتو و تلاشم برای خواب رفتن بی فایده بود و دارم وبگردی میکنم. البته اوضاع جسمیم هم زیاد روبراه نیست و منتظر یه اتفاقم که فک کردن بهش حسابی کلافه ام کرده و این موضوع یه جورایی ادامه اتفاقات تلخ چند وقت پیش هست.امروز یه تجویز هایی یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت: 12:54

یادم باشد، حرفی نزنم که به کسی بر بخورد؛نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد؛راهی نروم که بی راه باشد؛خطی ننویسم که آزار دهد کسی را؛یادم باشد که روز و روزگار خوش است؛همه چیز رو به راه و بر وفق مراد است و خوب!تنها دل ما، دل نیست؛آره! یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت: 12:54

1_سیب میگه مامان دوست دارم موهام یه روزی اندازه موهای گریس (خواهر اسکار تو ممول!) بشه.ولی تو خیلی خسته میشی چون اونوقت باید روزی سه چهار ساعت وقت بذاری که موهامو شونه کنی.اینم بگم که موهاش پرپشت و تقریبا بلنده و دلمون نمیاد کوتاهشون کنیم.خودش هم از موی بلند خوشش میاد ولی از شونه کردنشون نه معضلیه واسه خودش این موضوع. 2_گلابی خانوم علاقه ی زیادی به موندن تو د یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت: 12:54

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت: 12:54

بعد دو سه هفته درگیری و تو گرد و خاک بودن امروز رسما تمیز کاری رو آغاز کردیم.البته دیروز هم از صبح تا عصری کل حیاط رو شستیم و تمیز کردیم.دوتایی با میم.اونم تو هوای ابری و زیر نم نم بارون.بچه ها هم نبودن.حسابی یخ کردیم ولی خوش گذشت.بعدش از شدت سرما دوساعتی زیر پتو لرزیدم.شبم رفتیم بیرون و ذرت مکزیکی امروز از صبح یکمی آشپزخونه رو سروسامون دادم.ولی با وجود بچه یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت: 12:54

دیروز با اون خانوم و رئیس شون صحبت کردیم.من و خواهر.من که طبق معمول از همون ب بسم الله اشکی شدم و زیاد نتونستم چیزی بگم.خواهر ولی خیلی تند برخورد کرد یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1396 ساعت: 23:17

دیشب از مطب که برگشتم از نبود بچه ها استفاده کردم و کمی خونه رو سروسامون دادم و از اون وضعیت آشفته دراومد.بعد هم دوش گرفتم و به کارای خودم رسیدم.آخرشب هم بچه ها اومدن و چون خیلی خسته بودن راحت خوابیدیم.خوابهایی میدیدم که یه اتفاق دلچسب توش بود و دلم غنج میرفت.

امروز صبح که چشمامو باز کردم اولین احساسم این بود که خیلی بهترم و شکر خدا رو به بهبودی.امیدوارم دیگه مشکلی پیش نیاد.

میخوام همه اتفاقات گذشته رو بسپارم به دست باد...

یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1396 ساعت: 23:17

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 18:59

اینجوری که هواشناسی پیش بینی کرده بالاخره قراره بارون و برف به سمت ما هم بیاد.امروز هم از صبح هوا ابریه و من عاشق روزای ابریم.دخترکم میگه مثه تو اون قصه که بچه هه برای ابر قصه سوزناک میخونه و ابره گریه اش میگیره و بارون میباره بیا ما هم بریم برای ابرا قصه های سوزناک بخونیم! خوب بین سرو صدا و هیاهوی دخترا و صدای تلوزیون که طبق معمول رو پویاست و چندتا صدای دیگه من برای خودم چندتا اهنگ انرژی مثبت گذاشتم و همزمان کارهامو انجام میدم تو آشپزخونه.امروز هوس آش کردم و تصمیم دارم تا ظهر آش بپزم. بیرون انقد هوا خوبه که دوست دارم اگه وقت بشه بریم رو حیاط و بدویم و بازی کنیم و نفس بکشیم.البته فک کنم امروز کمی سردتر باشه هوا.دیشب کلی باد اومد نصفه شب و من تنها بودم و چندبار از خواب بیدار شدم.امشب آخرین شیفت شبه خداروشکر.هم من راحت میشم هم میم.تو شیفت شب خیلی سخت میگذره بهش. این چند وقت که غر زدن من کمتر شده روابط خیلی بهتر شده.میدونستم که مردا تحمل خانومای غرغرو براشون سخته.ولی نه تا این حد.البته من زیاد غرغرو نبودم فقط یکم زیادی پیله میکردم.میم هم البته از اون آدمای خونسرده که هی کار پشت گوش میندازن.الان اینجوری خودم خیلی آرومترم و دیگه حرص الکی نمیخورم. دوست دارم همیشه اینجوری باشم.ولی گاهی نمیشه.دلم نمیخواد دیگه حال بدم برگرده.دیروز یهویی دست دخملا رو گرفتم و نشستم رو تخت و نشوندمشون رو پاهام یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 114 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

صبح خیلی سخت و تلخ امروزم تبدیل شد به یه عصر دلنشین.به لطف خدا والبته خواست خودم.گرچه...هوووف.بی خیال. صبح به خاطر یه اتفاق به حدی غمگین بودم که آرزوی نبودن و نیستی کردم...البته فقط همون موقع...گریه هامو کردم و بعد بلند شدم.رفتیم مسجد محل و اون چیزی که به دلم افتاده بود رو برای آرامش خودم خوندم و برگشتم. عصر هم در نبود بچه ها پیاده روی روزانه از نیم ساعت هروز، تبدیل شد به یک ساعت و نیم و من تو این مدت فقط راه رفتم و راه رفتم.در حالی که هندزفری تو گوشم بود و آهنگای ملایم مورد علاقه ام رو گوش میدادم.همون""ز غوغای جهان فارغ"" . انگار تو همون یک ساعت و نیم تمام انرژی منفی صبح ازم دور شد.بعد دوش گرفتم و برای خودم عصرونه حاضر کردم و الان تنهام تو سکوت و ارامش؛ تا زمانی که میم و دخترا برگردن خونه. +خوشحالم که هنوز دلخوشی هایی هستن که من رو تو بدترین لحظات برمیگردونن به زندگی. +خوشحالم که گرچه ناامید میشم ولی ناامیدی برام آخر راه نیست. + رابطه مون مثه کلاف سر در گم شده.باید بگردم و سرش رو پیدا کنم. یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 59 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

دیروز بعدظهر از خونه زدیم بیرون، پیاده و خوش خوشان رفتیم خونه یه فامیل، دیدن نی نی کوچولوی تازه به دنیا اومدشون.بعد از اون جا باز پیاده رفتیم پارک کنار خونه مامان و مامانم هم اومدن و پیش بچه ها موندن و من رفتم پیاده روی اطراف پارک.یک ساعتی طول کشید و تو این مدت بچه ها حسابی بازی کردن.بعد رفتیم مسجد همونجا و بعد خرید کردیم و برگشتیم خونه مامان. اونجا درست کردن شام و سالاد رو بعهده گرفتم و دوساعتی پای گاز بودم و بعد هم میم اومد و شام خوردیم و اومدیم خونه.اینجا هم کارای قبل از خواب خودمون و بچه ها و اصلا فرصتی نشد که بشینم و استراحتی بکنم.آخ آخ وقتی خوابیدم و سرم رو گذاشتم رو بالشت فهمیدم چه اتفاقی افتاده.تمام بدنم و کمرم درد گرفته بود.البته خداروشکر با خوابیدن و استراحت تا صبح خوب شد. میخوام اینو بگم چون انرژی داشتم و گرم بودم که اصلا متوجه درد یا خستگی نشدم.میشه کارهای کلیشه ای و تکراری هرروز رو هم با انرژی مثبت ببینیم و انجام بدیم.همراه با کمی خلاقیت.امروز هم روز شلوغی بود و راضی بودم از خودم.عصری بازم هندزفری به گوش در حالی که هوا ابری بود و باد نسبتا شدیدی می اومد با لذت تو حیاطی که صبح با هم تمیزش کرده بودیم پیاده روی کردم. نکته اول؛ چند روزی هست که علاوه بر اهنگای قبلی موسیقی سنتی هم گوش میدم.بنظرم حسن موسیقی سنتی داشتن شعر خوب و مفاهیم عمیق و صدای خوب وگرمیه که اغلب خوانندگان یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 89 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

1_امروز برای چندمین بار به این فک کردم در اینجا رو تخته کنم و برم بهتره.نمیدونم چرا.شاید چون از این فضا انرژی منفی میگیرم.شایدم یه حس زودگذر باشه. 2_دیشب وقتی برگشتیم خونه بزرگه بهانه گیری هاش شروع شد.اینجور مواقع میدونم خوابش میاد و از شدت خستگی داره این کارا رو میکنه.مثه ابر بهار اشک میریخت.میم هم نبود.وقتی دیدم تلاشم بی فایده است گذاشتم گریه کنه تا خواب بره.دلم ریش شد از گریه اش. 3_دیروز حدود یک ساعتی که تو پارک پیاده روی کردم؛ اون حس ترس همیشگی هم باهام بود.اولش بیشتر بود و بعد کمتر شد.هوا سرد بود و باد می اومد. 4_امروز عصر باید برم اونجایی که تو پست قبل گفتم.با اینکه برام نا خوشاینده.امیدوارم همه چیز به خوبی بگذره.حتی الان که بهش فک میکنم حس بدی بهم دست میده. 5_کوچیکه تازه داره موهاش بلند و دخترونه میشه.رشد موهاش زیاد نیست کلا.قیافه جدیدشو دوست دارم.دارم فک میکنم موهاش بلند بشه چه شکلی میشه.اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که صبح ها باید با جفتشون سروکله بزنم برای مو شونه کردن! 6_بزرگه دیروز اولین دندونش افتاد.بعد یکماه لق بودن.حالا دیگه خنده هاش شیرین تر شده خیلی.خودشم خوشحاله از این اتفاق. 7_نمیدونم چرا با همه اتفاقات خوب و بد این روزها همه چیز برای من دلگیره.ته دلم انگار یه غمی هست.درست حالا که دارم برای خودم یه قدمی برمیدارم و استارت یه کار مهم در مورد خودم رو شروع کردم. 8 یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 100 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

@ میم رفت سرکار و من موندم و دخترا.الان دقیقا وسط صحنه جنگم.عزیزان دل دارن با هم میجنگن و سلاحشون هم حلقه های توئه لیبویی و خونه سازی و کتاب قصه و هرچی که دم دستشون بیاد.منم این وسط هرزگاهی یه تیری ترکشی میخورم. @ امروز بازم از اون روزا بود.صبح با حال بد یه یادداشتی نوشتم که پست کنم و لحظه اخر دستم خورد رو ضربدر و پاک شد! الان میگم بهتر که پاک شد.گذشت زمان خیلی آدم رو آروم تر میکنه. @ اون موضوع بند 4 پست قبلی با اینکه کلی بهم استرس وارد کرد و دردسر کشیدم بازم نتیجه نداشت و بی فایده بود.این موضوع یه جورایی به سلامتی و رژیمم هم مربوط میشه.حالا باید یه تصمیم دیگه بگیرم.فردا تکلیف مشخص میشه.البته برنامه پیاده روی و کالری شماری همچنان برقراره و خوب پیش رفته تا حالا. @ جنگ تبدیل به صلح شد.چه جوری؟ طرفین ماجرا به خواب ناز فرو رفتن.به همین سادگی و به همین خوشمزگی^ _^ @ ای جانم، مدیری اومده تو یه برنامه زنده.ما خانوادگی از طرفداران پروپاقرص ایشون هستیم:-) @ دو سه روزه اتفاقی یه کانال ثیاثی خفن پیدا کردم و بی سروصدا میخونمش.من نه اینوری ام نه اونوری.ولی دوست دارم بدونم طرز فکرشون چیه.البته یه کانال هم دارم که خفن اونوریه. بعضی وقتا آدم حالش بد میشه از اینهمه دروغ و تزویر و ریا.واقعا راست میگن ثیاثت پدر و مادر نداره... یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 18 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

اینکه صبح از خواب بیدار شی و چشمات رو باز کنی و ببینی که سالمی و نفس میکشی و دغدغه به دست آوردن سلامتیت رو نداشته باشی خودش عین خوشبختیه.باور کنید.من الان و امروز این موضوع رو خوب میفهمم.تمام فکرها و مشغولیت های ذهنی قبلی با پیش اومدن این موضوع به فراموشی سپرده شد... همش میگم یعنی دیروز و این اتفاقاتی که برام افتاد واقعیت داشت؟ کاشکی یه خواب باشه و صبح که چشمام رو باز میکنم همه چیز برگشته باشه سرجاش!  میشه هرکسی که اینجا رو میخونه و از اینجا رد میشه برای من دعا کنه؟ میشه دعا کنید همه چیز ختم به خیر بشه؟  یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 105 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

ساعت نزدیک سه بامداد هستش.نزدیک پنج ساعت دیگه نوبت عمل به شیوه لاپاراسکوپی دارم.چیزی که از همون اول ازش میترسیدم همون شد.اصلا هفته پیش یک لحظه هم به ذهنم خطور نمی کرد که هفته بعد تو این وضعیت باشم.انشاالله اگه عمری باقی باشه تو اولین فرصت میام و تعریف میکنم که چی شد.ممنون که به یادم هستید و دعام میکنید. پ.ن۱:فکر جدایی و دوری از دخترا دیوونه ام میکنه.امیدوارم زیاد اذیت نشن و اذیت نکنن. پ.ن۲:برای اولین بار هستش که بیهوشی کامل میشم.امشب یه لحظه به ذهنم رسید که اگه خدای نکرده اتفاقی بیفته و برگشتی نباشه چقد دستم خالیه و اوضام خراب.راستش یه لحظه بدجوری ترس بدم داشت. پ.ن۳:دو روز پیش میم سوپرایزانه برام یه گوشی قشنگ و خوب خرید.دیگه راحت شدم از دست اون گوشی قبلی که شده بود جگر لیلی.این اولین پستم با گوشی جدید هستش. یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 81 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 22:19

1_تلگرام که نباشه چقدر همه جا سوت و کوره.انگار که کل فامیل و دوست و آشنا ها رو گم کرده باشی و تو یه غار از همه جا بی خبر و تنها مونده باشی! 2_تصمیم گرفتم بجای غر زدن و زانوی غم بغل گرفتن دست خودم رو بگیرم و بلند شم.با اینکه مشکلات و دلخوریا هستن هنوز. 3_تلقین کردن خیلی موثره.باور کنید.اگه چیزی رو هی تو ذهنتون مرور کنید و بهش فک کنید همون اتفاق می افته.حالا نه صرفا چیزای بزرگ و سرنوشت ساز.همین چیزای کوچیک روزمره. 4_روابط با جناب میم زیاد جالب نیست.چند روزه که نتونستیم درست و حسابی صحبت کنیم.احساس بدی دارم.باید در مورد یه چیزایی صحبت کنیم.نمیدونم چرا ایندفه اینقد حرف زدن برام سخت شده.بی حوصله شدم. 5_ یه مدتیه که شبا همش خواب میبینم.که معمولا هم خوشایند نیستن و صبح با احساس خستگی بیدار میشم.احساس میکنم این خواب دیدن ها کلی انرژی ازم میگیره و برای همین صبح یه نیم ساعتی طول میکشه تا بتونم بلند شم و به کارام برسم.یه جور افسردگی صبحگاهی! 6_نمیدونم شما هم خوابهای ممنوعه میبینید؟ منظورم اتفاقاتی هستن که تو دنیای واقعی غیر ممکنه اتفاق بیافتن و گاهی خنده دار و گاهی هم خجالت آورن.یه جورایی ناموسی هستن.خخخ.کسانی رو خواب میبینی که اصلا بهشون فک نمیکنی.هرچی هست زیر سر این ضمیر ناخودآگاهه! 7_دخترکم چهار روز دیگه سه ساله میشه در حالی که هنوز خیلی وابسته به من هست.تو جمع غریبه ها طول میکشه از من جد یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 52 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

خداروشکر این هفته پنج شنبه و جمعه خوبی داشتیم.دیروز بچه ها نبودن و من و میم به یاد قدیما دونفری بودیم تا عصر و خوش گذشت.امروز هم از صبح یه نیمچه خونه تکونی داشتم و بعد بچه ها رو حمام کردم و بعد هم یه چرتی خوابیدیم.شب هم باید بریم مراسم عقد.اگه خدا بخواد هفته آینده بالاخره میخوایم مهمونی رو بگیریم و دارم کم کم خونه رو تمیز میکنم چون با وجود بچه ها یه روزه و دوروزه نمیشه.تصمیم گرفتیم به جای دوتا مهمونی جداگانه، همه رو یه جا دعوت کنیم.یکمی هم استرس دارم.تا حالا مهمون بیشتر از سی نفر نداشتم. +++ امروز تولد نازدونه کوچیک منه.روز عشقه برای من .امروز سه ساله میشه دخترکم.الان که دارم اینا رو مینویسم مثه یه فرشته کنارم خوابیده.خداوندا خودت حافظ و نگهدار جفتشون باش. یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 34 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

بچه ها نیستن و تنهام.امروز ظهر نهار نداشتیم و برای اهل خانه قورمه سبزی گذاشتم برای شام.تو هوای سرد و بادی امروز میرم تو حیاط لباس ها رو جمع میکنم و باغچه رو اب میدم و نفس میکشم و یخ میکنم. بعد وقتی در رو باز میکنم و میام تو از حس گرمایی که میخوره به صورتم و آرامشی که خونه داره کیفور میشم حسابی.رادیو آوا هم که هست. میگما بد نیست من هی تاخچه بالا میزارم برای اینکه بیان بچه ها رو ببرن و در عین حال ته دلم حسابی خوشحال میشم از فرصت و استراحتی که به وجود میاد؟! بعدا نوشت؛ الان بعد از حدود چهار ساعت از نوشتن این پست اومدم بگم که ورق برگشت.باورتون میشه؟ میم اومد و در مورد یه موضوعی صحبت کرد و من وا رفتم! تمام اون حال خوشم پرید و چون از صبح چیز زیادی نخورده بودم دچار ضعف و بی حالی هم شدم الان.امیدوارم همه چی به خیر و خوشی تموم بشه.خیلی نگرانم. یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 22 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36

*** اون ماجرا تقریبا تموم شد و طبق معمول حرف ایشون به کرسی نشست.من؟ من بی تفاوت شدم به همه چیز.دیگه در مورد هیچ موضوعی هیجان ندارم و تقلا نمیکنم.شیطونی نمیکنم و نمیخندم و خبری از سوال و جواب در مورد کارها و خبر دادن و خبر گرفتن و گپ زدنمون نیست. میدونم این وضعیت رو اصلا دوس نداره و به زودی صداش میاد.یه جورایی دوست دارم اذیت بشه اصن.میدونم که تا چند روز دیگه همه چیز برمیگرده سرجاش و خوب میشم.الان ولی یه جای کوچیکی تو قلبم می سوزه ... *** امروز یه جایی بودم وفهمیدم اکثر خانمای دوروبرمون ته دلشون غم دارن و کسی نیست آرومشون کنه و غمخوارشون باشه.یه خانومی رو میشناسم که بعد سالها زندگی و زحمت کشیدن حالا تو میانسالی گرفتار بیماری روحی و روانی شده.از بس که همسرش محبت و توجه بلد نیست و نیازهای روحی همسرش رو ندیده.تو شهرای بزرگ شاید زن ها قدرت و جسارت بیشتری داشته باشن ولی تو شهرای کوچیک و سنتی... متنفرم از این بی عدالتی ها.چرا مردا باید اینجوری باشن؟ کی این حق رو بهشون داده؟چرا یاد نگرفتن راه بیان با دل دختر یا همسر یا مادرشون؟ چرا محبت کردن و توجه به همسرشون رو بلد نیستن؟ شاید تقصیر همین مادرای خانواده است که تو جامعه مردسالار ما همش تو گوش پسراشون خوندن که تو مردی! تو نباید اینجوری کنی، تو نباید اینجوری باشی و با یک غرور و قدرت کاذب پسراشون رو بزرگ کردن و زن دادن!!! *** دیشب شب خیلی خیلی یادداشت هجدهم...
ما را در سایت یادداشت هجدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mmnnppe بازدید : 40 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 7:36